من از این هشدارهایِ زردِ خطر برقگرفتگی بدم میاد. از چالهچولههای خیابون بدم میاد.از تالار ابنسینا و دانشکدهی پزشکی بدم میاد. از عکسهای امام موسی صدر بدم میاد. من رفته بودم که یادم بیافته چطور حرف میزدم. چطور بحث میکردم. چطور به آدمایی که زبونِ هم رو بلد نبودیم، گوش میدادم. من حالم گرفته بود و میخواستم حال گرفتگیم رو برطرف کنم ولی حالا حالگرفتهای هستم که بدش میاد. من از دوساعت قبلش با خودم کلنجار رفته بودم که خودم رو راضی کنم که رنگِ شاد بپوشم و خطِ چشم بکشم، مثلِ وقتهایی که حالم خوبه. من از عکاسِ مراسم بدم میاد. از سنگینیِ نگاهش که تا دمِ در خروج دنبالم میکرد، از لنزِ دوربینش که خدا-بار گرفت سمتم و یادم آورد که بین جمعِ خواهر/برادرهای اینجا، عینهو وصلهی ناجورم. من از وصلهی ناجور بودن توی بعضی جاها، بدم میاد. از زندوکیلی بدم میاد که "رفته" رو خوند. از سیگاری که تو جیبم لِه شده، بدم میاد. از بنبستِ امین، بدم میاد. از چادریایی که دمِ ادویهفروشی جلوم رو گرفتن و گفتن خانوم حجابت کجاست، و من به خاطر آلرژی عطسهم گرفت و فقط تونستم سرعت قدمهام رو بیشتر کنم، بدم میاد. از گرجستان، روسیه و ژنتیک بدم میاد. از چشآبیا بدم میاد. از عملههای انقلاب بدم میاد. از آقای مسئول سرویسهای دانشگاه که همش در حالِ داد و هواره، بدم میاد. از رانندهی اسنپِ ترسناک که آیینه رو تنظیم میکنه و میگه از بوی ادکلنت خوشم میاد، بدم میاد. من از آدمایی که بهت زُل میزنن، از دویست-شیشهای آلبالویی، از اسپرسوهای آقا ایرج بدم میاد. من از ترکیب کِرِم و یشمی بدم میاد. از دندونپزشکی و مزهی سرب بدم میاد. من از طرفدارهای امام موسی صدر بدم میاد. من از بلندگوهایی که یهویی صدایِ اذان پخش میکنن، بدم میاد. من از اینکه پاییز تموم میشه، بدم میاد. از اینکه شبِ یلدا خونه نیستم بدم میاد. من از "آره خوب، تو فمنیستی!"هاتون بدم میاد. من از صدای خندههای مشخصاً فیک، بدم میاد. من از هوای بلاتکلیفِ این روزا بدم میاد. من از یخ زدنِ نوک انگشتهام و عرقِ سردی که نشسته روی پیشونیم بدم میاد. من از اصولگراها و اصلاحطلبها، چپیا و راستیا، بالاییآ و پایینیآ، از همه بدم میاد. من از لباسشخصیای تو دانشگاه، بدم میاد. از ها بدم میاد. من فقط دلم خواسته بود دوباره بشینم روی صندلیای زهواردر رفتهی توسعهفرهنگی و دل بدم به کار. من از "تو که دل نداری" هاتون بدم میاد. من از شوخیاتون بدم میاد، از جدیاتونم بدم میاد. از دعوت کردنم به پارتیِ تولدتون بدم میاد. از دروغ و راستتون بدم میاد. من از The handmaid"s tale بدم میاد. از لاکچریبازیهاتون بدم میاد. از صدای بوق ماشینا بدم میاد. از این همه تناقض توی این مملکت که ناخواسته به ما هم تزریق شده، بدم میاد. از اینکه بگم که از چیزی بدم میاد هم، بدم میاد.
درباره این سایت